عشق درسایه سلطنت پارت37
پارت هدیه🎁
(بدون لایک راضی نیستم بخونید😐🖐️❤️)
جسیکا : مری... نگران نباشیااا.. تهیونگ الان كاملا اروم شده.. وای باید بگم پادشاه تهیونگ... هنوز عادت نکردم
با ناراحتی سرم رو پایین گرفتم
اروم شدن الان پادشاه تهیونگ به چه کار من میاد؟ ابرویی که نباید ریخته میشد دیشب ریخته شد
من باید عصبی میبودم که اونجوری سگ شده بود و ابروم رو برده بود ضربه ای به در خورد و کاترین وارد شد
با دیدن کاترین لبخندی زدم و سریع بلند شدم و بهش تعظیم کردم سریع اومد جلو و اخمی کرد و گفت
کاترین: این چه کاریه؟
نگاش کردم که موهام رو نوازش کرد و گفت
کاترین :تو نایب والسلطنه و دختر پادشاه فرانسه و همسر شاه انگلستانی.. من و همه آدمای این قصر باید بهت احترام بذاریم با غم نگاش کردم هه اره.. همه چه احترامهایی که بهم نمیذارن جسیکا با ذوق گفت
جسیکا :واای خدای من.. تا حالا دختری با این مقام ندیده بودم تازه من عاشق فرانسه ام باید کلی درباره فرانسه بهم بگی
لبخندی زدم و به جسیکا گفتم
جسیکا : با کمال میل پرنسس
لبخند مهربونی بهم زد
کاترین: منم میخوام چند کلمه ای باهات حرف بزنم.. ولی قبلش حمامی برو و لباست رو عوض کن.. تو همسر پادشاهی باید هر روز لباسهای شیک وزیبا بپوشی.. تازه عروسم که هستی...
هه... چه همسری؟ چه تازه عروسی بانو؟ لبخندی زد و گفت کاترین:خوبه... خوبه... پاشو پاشو تنبل خانوم برو حمام میگم خدمتکارت لباست رو بیاره.. تازه چند نفری رو هم فرستادم که در اتاقت رو درست کنن
لبخندی زدم و سمتی که گفته بود رفتم با رفتن توی حوضچه تر و تمیز و اب گرم احساس سبکی میکردم ولی گرسنگی رو بیشتر احساس میکردم خیلی گرسنه بودم سومین روزی بود که چیزی نخورده بودم لباسی که ژاکلین آورده بود رو پوشیدم
تو اینه به خودم نگاه میکردم به صورتم هه جای دستای لعنتیش مونده بود...کاترین پشت سرم ایستاد و قشنگ نگام کرد برگشتم و نگاش کردم دستم رو گرفت و روی تخت نشوندم و خودش کنارم نشست.....
*****
شرایط
لایک 155
کامنت 200
(بدون لایک راضی نیستم بخونید😐🖐️❤️)
جسیکا : مری... نگران نباشیااا.. تهیونگ الان كاملا اروم شده.. وای باید بگم پادشاه تهیونگ... هنوز عادت نکردم
با ناراحتی سرم رو پایین گرفتم
اروم شدن الان پادشاه تهیونگ به چه کار من میاد؟ ابرویی که نباید ریخته میشد دیشب ریخته شد
من باید عصبی میبودم که اونجوری سگ شده بود و ابروم رو برده بود ضربه ای به در خورد و کاترین وارد شد
با دیدن کاترین لبخندی زدم و سریع بلند شدم و بهش تعظیم کردم سریع اومد جلو و اخمی کرد و گفت
کاترین: این چه کاریه؟
نگاش کردم که موهام رو نوازش کرد و گفت
کاترین :تو نایب والسلطنه و دختر پادشاه فرانسه و همسر شاه انگلستانی.. من و همه آدمای این قصر باید بهت احترام بذاریم با غم نگاش کردم هه اره.. همه چه احترامهایی که بهم نمیذارن جسیکا با ذوق گفت
جسیکا :واای خدای من.. تا حالا دختری با این مقام ندیده بودم تازه من عاشق فرانسه ام باید کلی درباره فرانسه بهم بگی
لبخندی زدم و به جسیکا گفتم
جسیکا : با کمال میل پرنسس
لبخند مهربونی بهم زد
کاترین: منم میخوام چند کلمه ای باهات حرف بزنم.. ولی قبلش حمامی برو و لباست رو عوض کن.. تو همسر پادشاهی باید هر روز لباسهای شیک وزیبا بپوشی.. تازه عروسم که هستی...
هه... چه همسری؟ چه تازه عروسی بانو؟ لبخندی زد و گفت کاترین:خوبه... خوبه... پاشو پاشو تنبل خانوم برو حمام میگم خدمتکارت لباست رو بیاره.. تازه چند نفری رو هم فرستادم که در اتاقت رو درست کنن
لبخندی زدم و سمتی که گفته بود رفتم با رفتن توی حوضچه تر و تمیز و اب گرم احساس سبکی میکردم ولی گرسنگی رو بیشتر احساس میکردم خیلی گرسنه بودم سومین روزی بود که چیزی نخورده بودم لباسی که ژاکلین آورده بود رو پوشیدم
تو اینه به خودم نگاه میکردم به صورتم هه جای دستای لعنتیش مونده بود...کاترین پشت سرم ایستاد و قشنگ نگام کرد برگشتم و نگاش کردم دستم رو گرفت و روی تخت نشوندم و خودش کنارم نشست.....
*****
شرایط
لایک 155
کامنت 200
- ۵۶.۸k
- ۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط